توحید مفضل امام صادق (ع)

مجلس اول :شگفتی های آفرینش انسان

توحید مفضل امام صادق (ع)

مجلس اول :شگفتی های آفرینش انسان

کتاب توحید مفضّل، منسوب است به یکی از شاگردان خاصّ امام صادق(ع) به نام "مفضّل بن عمر الجُعفی الکوفی" که از طریق محمد بن سنان نقل شده است. مفضّل چهار جلسه نزد حضرت صادق(ع) شتافت و سخنان او را که به وی املاء می‌فرمود، مکتوب کرد. متن حیرت‌انگیز این کتاب، مورد تأیید علما واقع شده است، از جمله: سید بن طاووس (وفات: 664 هجری) که آن را شگفت‌انگیز خوانده است و همچنین علامه محمدباقر مجلسی (وفات: 1110 هجری) که آن را برای استفاده عامه به فارسی شیوا ترجمه نموده و در برخی موارد، سخنان حضرت را شرح نیز کرده است. مفضل بن عمر از خواص شاگردان امام صادق و امام کاظم(ع) بوده است. طبق آنچه در کتاب الارشاد مفید آمده، حضرت امام رضا(ع) در ضمن حدیثی بر او رحمت فرستاده و تبعیت او از ائمه را ستوده است.

امام صادق علیه‌السلام این حدیث بلند را در چهار روز و چهار نشست، بر مفضل املا فرموده است. شاید بتوان برای هر مجلس عنوانی کلی را بر شمرد.

مجلس اول: درباره شگفتیهای آفرینش انسان

مجلس دوم: درباره شگفتیهای آفرینش حیوان

مجلس سوم: درباره شگفتیهای آفرینش طبیعت

مجلس چهارم: درباره ناملایمات و مصائب
در این تارنما ضمن ارائه فرازهایی از مجلس اول به به شرح علمی هر مبحث پرداخته می شود

۸ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

بدان که در (جسم) انسان چهار نیرو (و دستگاه) نهفته شده است:

۱ - نیروی جاذبه (یا گرسنگی یا طلب درونی غذا) که غذا را می گیرد و سوی معده می فرستد.

۲- نیروی ماسکه (یا نگاهدارنده) که غذا را در معده و جز آن نگاه می دارد تا عملیات طبیعی روی آن انجام شود.

۳ - نیرو (یا جهاز) هاضمه که غذا را در معده طبخ (یا هضم) می کند. عصاره و اصل خالص آن را جدا می کند و در تمام بدن می پراکند.


۴ - نیروی دافعه که زواید و سنگینیهای غذا را پس از رفع نیاز دستگاه هاضمه به جانب پایین سرازیر می کند (و دفع می نماید).

تأمل فراوان در این نیروهای چهارگانه و کارهای آنها نیاز بدن به آنها و هم در حکمتها و تدابیر الهی نهفته در آن اندیشه کن.

اگر نیروی جاذبه نبود انسان چگونه در اندیشه چاره جویی غذا که ایستادگی بدن به آن است، می افتاد؟

اگر نیروی نگاهدارنده و ماسکه غذا نبود، چگونه غذا در درون می ایستاد تا معده آن را هضم کند؟

اگر نیروی هاضه نبود، چگونه غذا هضم می شد و می پخت تا خالص آن که برآورنده نیاز سلولهای بدن است از آن جدا شود؟

اگر نیروی دافعه نبود، چگونه سنگینیها، غذاهای غیر قابل هضم و مانده های دستگاه هاضمه دفع و خارج می گشت؟

نمی نگری که خداوند جل و علا چگونه با لطف تدبیر و حسن تقدیر خود این نیروها را بر بدن گمارد تا به سود و مصلحت و برای تقویت آن عمل کنند؟

در این باره برای تو مثالی می زنم:

بدن به منزله خانه پادشاه است. او در این خانه غلامان، نوکران، خدمتکاران و تدبیرگران داخلی دارد، یکی از این مدبران برای رفع نیازها و برآوری حاجات آنان (جاذبه)، یکی برای آنکه هر چه را که وارد می شود بگیرد و ذخیره سازد (ماسکه) یکی برای آنکه آن را به عمل آورد و مهیا سازد و میان نیازمندان پخش کند (هاضمه) و یکی برای آنکه خانه را از آلودگیها و زواید پاکیزه نماید. (دافعه)


در سخن ما نیز آفرینشگر حکیم، پادشاه عالمیان و بدن نیز همان خانه و غلامان و حشم، اعضای آن است و موکلان و مدبران هم این نیروهای چهارگانه به شمار می روند. شاید بپنداری که شرح این قوی و نیروهای چهارگانه و عملکرد آنها زیادی است.

  • بهروز ملایری
  • ۰
  • ۰

نعمت حافظه

ای مفضّل! (پس از قوای بدنی و ظاهری اینک) دربارة نیروی اندیشه، خیال، عقل، حافظه و دیگر قوای درونی و باطنی اندیشه کن. هیچ می دانی که اگر در میان این نیروهای روانی فقط حافظه (وجود نداشت و یا) ناقص بود انسان چه حالتی پیدا می کرد؟ آیا می دانی اگر سود و زیان، داد و ستد، دیده ها و شنیده ها، چیزی که گفته و آنچه بدو گفته اند و مفید و مضرّ را نمی دانست و به یاد نمی آورد و شخصی را که به او نیکی کرده یا بدی نموده فراموش می کرد، چه خلل و نارساییهایی در زندگی معشیتی و تجربه ای او پدید می آمد؟

اگر چنین بود هرقدر که از راهی می رفت آن را فرا نمی گرفت، اگر تمام عمرش را بر روی حفظ و فراگیری درس می نهاد هیچ گاه آن را نمی آموخت، نه دینی می توانست برگزیند و نه از تجربه ای سود برد و نه از گذشته ای درس عبرت

بگیرد. در حقیقت از انسانیت خارج می شد [ و مانند حیوانات هیچ اندیشه و اختیاری نداشت. ]

بنگر که چگونه تنها یکی از این ویژگیهای فراوان باطنی اینگونه مهم است (که اگر وجود نداشته باشد این همه نارسائی در کار انسان پدید می آید؟ با اینکه نعمت حافظه تنها یکی از آن همه نعمت است).

  • بهروز ملایری
  • ۰
  • ۰

نعمت فراموشی

بدان که نعمت فراموشی بسیار بزرگتر از نعمت حافظه و یادآوری است. اگر (نعمت) فراموشی نبود، هیچ کس مصیبت و سختی خود را فراموش نمی کرد. حسرتش پایان نمی یافت، کینه اش تمام نمی گشت. با یاد داشتن (و عدم فراموشی) آفات دنیا هیچ گاه از آن بهره نمی جست. امیدی به فراموشی و غفلت سلطان (و حاکمی که دشمن اوست) و رهایی از حسد رشکبران نداشت.

آیا نمی بینی که چگونه دو نیروی حافظه و فراموشی که ضد یکدیگرند، هر کدام برای مصلحتی خاص در نهاد آدمی نهفته شده است؟

حال که چنین است و این دو نعمت (خدای جل و علا) که ضد یکدیگرند به سود انسان کار می کنند و هر کدام برای آدمی ضروری است، چرا باید برخی (از مردم نادان و مشرک) در این اشیاء متضاد به دو خالق و آفرینشگر متضاد معتقد شوند؟

شرح در ادامه مطلب

  • بهروز ملایری
  • ۰
  • ۰

ای مفضل! در آنچه که خداوند جلیل القدر و عظیم الغناء در میان آفریدگان تنها انسان را به آن آراست بنگر. مقصودم «حیا» ست.

اگر حیا نبود انسان هیچگاه میهمان نمی پذیرفت، به وعده وفا نمی کرد، نیازها(ی مردم) را برآورده نمی ساخت، از نیکیها برحذر بود و بدیها را مرتکب می شد.

بسیاری از امور لازم و واجب نیز به خاطر حیا انجام می شود. بسیاری از مردم هستند که اگر حیا نمی کردند و شرمگین نمی شدند، حقوق والدین را رعایت نمی نمودند، صله هیچ رحمی نمی کردند، هیچ امانتی را به درستی باز پس نمی دادند و از فاحشه برحذر نبودند.

نمی نگری چسان تمام ویژگیهایی که انسان به آنها نیاز دارد و سود و مصلحت و کمال او در آنهاست، در او گرد آمده است؟

شرح در ادامه مطب

  • بهروز ملایری
  • ۰
  • ۰
ای مفضل! بنگر که چگونه خداوند - تقدست اسماءه - به آدمی نعمت نطق عطا کرد و او می تواند با این نیرو آنچه را که در نهان و قلب دارد باز گوید و اندیشه اش را بیان نماید و از درون مردم آگاه شود؟
اگر این توان نطق در او نبود، هر آینه به یک حیوان چهارپا می مانست که نتواند دیگران را از درون و اندیشه های خود آگاه سازد و نه از ما فی الضمیر دیگران باخبر شود.
قدرت کتابت و نوشتن نیز اینگونه (با اهمیت و) مخصوص انسان است. با نوشتن، اخبار گذشتگان برای حاضران و اخبار حاضران برای آیندگان حفظ و منتقل می شود.
با نوشتن، دانشها و علوم و آداب مختلف در قالب نوشته ها و کتابها جاودان و ماندگار می مانند.
با نوشتن، حساب و کتاب و روابط بین انسانها در معاملات ثبت می شود.
اگر نوشتن نبود، اخبار و حوادث روزگاران نابود و منقطع می گشت، خبری از غایبان به میهنشان نمی رسید،
دانشها مندرس و محو می شد،
آداب (و فرهنگها) از میان می رفت،
در کار، زندگی و معاملات مردم نارسایی و دشواری پدید می آمد،
مردم نمی توانستند که برای حفظ دین و عمل به شریعت به احکام نوشته شده و روایات نقل شده که آنها را نمی دانند بنگرند.
ممکن است پندارت چنین باشد که این نیروی نطق در سرشت و آفرینش انسان نیست بلکه او با کیاست و چاره جویی آن را می یابد. سخن گفتن نیز اینگونه است. خود مردم این الفاظ و کلمات را در میان خود اصطلاح کرده اند و در میانشان جاری است؛ از این رو هر امتی و ملتی زبان و کلماتی متفاوت با زبان و کلمات دیگر امتها دارد. در نتیجه یکی به عربی، دیگری به سریانی، کسی به عبری و یکی به رومی و... می نویسد. این لغتها و زبانها در میان اقوام منتشر است و خود آنان آنها را وضع نموده اند.
در پاسخ پندار این مدعی باید گفته شود:
اگر چه انسان، خود با کیاست و چاره جویی به این دو می رسد ولی باید اندیشید که ابزار این امور چیست؟ جز آن است که خداوند جل و علا در آفرینش و طبیعت او ابزار نطق و نوشتن را به ودیعت نهاد؟ بی تردید اگر زبانی مناسب برای سخن گویی و اندیشه و ذهنی برای درک اشیاء و معانی نداشت، هیچ گاه قادر به سخن گفتن نبود. اگر کف دست و انگشتانی مناسب برای نوشتن نداشت، هیچ گاه توان نوشتن چیزی در او نبود. این حقیقت را در نگرش و تأمل در حیواناتی دریاب که نه سخن می گویند و نه می نویسند؛ پس اصل و ریشه این نعمتهای سترگ، آفرینش حکیمانه خدای جل و علا و تفضل او بر آفریدگان است.آن که سپاس گوید پاداش می گیرد و آن که کفر و ناسپاسی ورزد بی تردید خدای جل و علا از همه عالمیان بی نیاز است . (سوره نمل، آیه ۴۰)

شرح در ادامه مطلب

  • بهروز ملایری
  • ۰
  • ۰

ای مفضل! بیندیش که خداوند جل و علا چه دانشی را به آدمی آموخت و عطا نمود و کدام را به او نداد؟ دانش دین و دنیا را به او ارزانی داشت. درباره دانش دینی، با نشانه ها و براهینی که در میان آفرینش نهفته شده معرفت و شناخت آفرینشگر را و شناخت واجباتی چون، رعایت عدالت در میان مردم، نیکی و احسان به پدر و مادر، ادای امانت، کمک به برادران دینی و... را به او عطا کرد. این امور همه باعث می گردند که انسان مخالف و موافق در سرشت خود خدای را بشناسد و در فطرتشان به او اقرار و اعتراف نمایند.

همچنین دانش دنیا را به او هدیه نمود. از جمله این نوع دانش می توان به دانش زراعت و درختکاری، دانش استفاده از زمین، نگاهداری از گوسفندان و چهار پایان دیگر، جاری کردن و اخراج آنها از دل زمین بر روی آن. شناخت داروهای شفابخش بیماریهای گوناگون، شناخت و بهره گیری از معادن مختلف که از آنها جواهر استخراج می شود، سوار شدن بر کشتیها، فرو رفتن در دل آب، انواع چاره ها در شکار حیوانات وحشی، پرندگان و ماهیان، به کارگیری صنعتها و تجارت و بازرگانی و کسب اشاره کرد. بی شک اگر بخواهیم دانشهای مفید دنیوی دیگر را که به سود انسان است بر شماریم از شمار بیرون است و شرح آنها بدرازا می کشد.

خداوند جل و علا تنها به انسان دانشهایی عطا فرمود که به سود دین و دنیای اوست و او را از فراگیری دانشهایی که در شأن و طاقت او نیست باز داشته است؛ مانند دانش غیب، علم به آنچه واقع می شود؛ علم برخی از آنچه واقع شده؛ چون: دانش فوق آسمانها و درون زمین، دانش ژرفای برخی از آبها و بخشهای جهان، دانش شناخت درون دلهای مردم، شناخت ما فی الارحام و دانشهایی چون این دانشها که از مردم پوشیده شده است.

گروهی دعوی دانستن این دانشها را دارند و حال آنکه لغزشها و نادرستی سخنان و پیشگوییهای آنان خود دلیل بطلان ادعای آنان است.

نیک بنگر که چگونه تمام دانشهایی که به سود دین و دنیای اوست به او داده شده و از دیگر شناختها محروم گشته تا نقص و کمال خود را دریابد؛ زیرا این دو امر هر دو به سود اوست.

  • بهروز ملایری
  • ۰
  • ۰

اینک ای مفضّل! در عدم آگاهی انسان به مدت عمرش اندیشه کن. اگر او به عمر کوتاهش پی میبرد، هیچ لذتی نمیبرد و با علم
به مرگ و انتظار آن، زندگی برای او گوارا و شیرین نبود، چنین کسی همانند شخصی است که مالش نابود شده و یا در شرف
نابودی است و احساس فقر و نابودی مال، او را هراسناک کرده. حال آنکه آثار و عواقب ناگوار شناخت پایان عمر بمراتب از آثار نابودی مال بزرگتر و دشوارتر است؛ زیرا کمبود مال جبرانشدنی است و این امر باعث آرامش نسبی شخص میگردد. ولی کسی که به پایانپذیری عمر یقین و باور داشته باشد اگر چه عمرش طولانی شود، هیچ امیدی ندارد.
نیز اگر شخص به طول عمر و بقای خود اطمینان بیابد، در دریای لذات و معاصی غرق میگردد. او به این امید که در پایان عمر
توبه خواهد کرد همواره در رسیدن به شهوات میکوشد. بیشک خدای جلّ و علا از این عقیده خشنود نیست و آن را از بندگانش
نمیپذیرد. اگر تو غلامی داشته باشی که یک سال خشم و نارضایتی تو را باعث شود و یک روز یا یک ماه خشنودت سازد. آیا از
او میپذیری؟ بی تردید نمیپذیری و تا وقتی که در همه کار و همه وقت فرمان تو را نبرد و سفارشت را گوش فرا ندهد، او را
بنده ای صالح نمی شماری.
اگر بگویی مگر نشده که گاه شخصی تمام اوقاتش را در معصیت و گناه گذرانده آنگاه توبه نموده و توبه او پذیرفته شده است؟
پاسخ میدهیم: این امر هنگامی است که شهوات بر انسان چیره گردند و از مخالفت با آنها عاجز شود، نه اینکه اساس کار را بر
ارتکاب معصیت بگذارد، [تا آخر کار توبه کند.] تنها در این صورت خداوند از او میگذرد و با بخشایش بر او تفضّل میکند. امّا کسی که با توجه و با قصد گناه کار میکند تا در پایان کار توبه کند در واقع میکوشد تا کسی را بفریبد که فریفتنی نیست، او میخواهد لذت نقد را بگیرد و قول توبه نسیه بدهد.
[به قول معروف: وعده سر خرمن میدهد.] غالبا چنین اشخاصی در عمل به این وعده خود توفیق چندانی نمییابند؛ زیرا دل کندن
از لذت و رفاه و دشواری توبه بویژه در دوران کهولت و ضعف بدن کاری بسیار دشوار [و گاه ناشدنی] است.
وانگهی معلوم نیست که بر اثر فردا فردا کردن، مرگ غافلگیرش نکند و او را بدون توبه از دنیا نبرد [و میان او و خواستهاش جدایی
نیفکند.] چنان که گاه کسی برای مدتی قرضی گرفته ولی او آنقدر درنگ و فردا فردا میکند که زمان پرداخت فرا میرسد، پولش تمام شده و قرض بر گردن او باقی است.
به این ترتیب بهترین چیز همان است که زمان مرگ و مدت عمر بر انسان ناپیدا و پوشیده ماند. تا در طول عمر منتظر مرگ باشد و
[با یاد مرگ] گناهان را ترک کند و کارهای صالح و نیکو را برگیرد.
اگر بگویی: الان هم که زمان دقیق مرگ از او پنهان مانده و هر ساعت به انتظار مرگ است، باز در فساد و محرّمات غرق گشته
است، در پاسخ میگوییم! وجه تدبیر در این امر همان است که گذشت و اگر آدمی با این حال باز از گناه بر حذر نیست و از فساد
فاصله نمیگیرد، از سرمستی و سنگدلی او سرچشمه میگیرد نه از تدبیر ناصواب. چنان که گاه پزشک برای بیمار نسخهای
مینویسد که به سود اوست. امّا اگر بیمار از طبیب فرمان نبرد و با او مخالفت نماید و از آنچه گفته پرهیز کند و یا بر حذر نباشد،
هیچ گاه نسخه دکتر سودی به او نمیبخشد و این کار زشت و ناروا نه به زیان پزشک که به زیان خود بیمار است؛ زیرا او از سخنان
طبیبانه پزشک پیروی ننموده است.
وانگهی اگر انسان به طول بقای خود [و عدم فرا رسیدن مرگ ناگهانی] اطمینان داشته باشد، بسیار بیشتر در طغیان و گناهان بزرگ
در میغلتد. پس انتظار مرگ برای او در هر حال از اطمینان بقا مفیدتر است، وانگهی اگر چه شماری از مردم از یاد مرگ غافل
میشوند و موعظت نمیپذیرند، امّا شماری دیگر اثر میپذیرند و از معاصی بازشان میدارد و اینان عمل صالح را بر میگزینند. این دسته از اموال گرانقدر و شتران پر قیمت خود بر فقیران و مساکین انفاق و صدقه میکنند. با این وصف از عدالت نیست که به خاطر
عدم آگاهی و غفلت یک گروه که حق خود را نادیده میگیرند و سود خود را از این امر نمیبرند، گروهی دیگر از بهرهجویی و
استفاده از این امر محروم گردند.

www.Ghaemiyeh.com شگفتیهای آفرینش: از زبان امام صادق(ع)، یا، توحید مفضل مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان
  • بهروز ملایری
  • ۰
  • ۰

ﻓﻜﺮ ﻛﻦ اى ﻣﻔﻀﻞ  !در ﺧﻮاب ھﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺗﺪﺑﯿﺮ ﻛﺮده اﺳﺖ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﻣﻤﺰوج ﮔﺮداﻧﯿﺪه اﺳﺖ راﺳﺖ آﻧﮫﺎ را ﺑﻪ دروغ ﺑﻪ ﺟﮫﺖ آن ﻛﻪ اﮔﺮ ھﻤﻪ راﺳﺖ ﻣﻰ ﺑﻮد، ھﺮ آﻳﻨﻪ ھﻤﻪ ﻣﺮدﻣﺎن ﭘﯿﻐﻤﺒﺮان ﺑﻮدﻧﺪ و اﻧﺒﯿﺎء را اﻣﺘﯿﺎزى از ﺳﺎﻳﺮ ﻣﺨﻠﻮق اﻧﺴﺎﻧﻰ ﻧﺒﻮد .و اﮔﺮ ھﻤﻪ دروغ ﺑﻮد، ﻧﻔﻌﻰ در آﻧﮫﺎ ﻧﺒﻮد ﺑﻠﻜﻪ ﻓﻀﻮل و ﺑﻰ ﻓﺎﻳﺪه ﺑﻮد، ﭘﺲ ﭼﻨﯿﻦ ﻣﻘﺮر ﻓﺮﻣﻮده ﻛﻪ ﮔﺎھﻰ راﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ و ﻣﺮدم ﻣﻨﺘﻔﻊ ﮔﺮدﻧﺪ از آن در ﻣﺼﻠﺤﺘﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺳﻮى آن ھﺪاﻳﺖ ﻳﺎﺑﻨﺪ ﻳﺎ ﻣﻀﺮﺗﻰ ﻛﻪ از آن اﺣﺘﺮاز ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ و ﺑﺴﯿﺎر دروغ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ اﻋﺘﻤﺎد ﺗﻤﺎم ﺑﺮ آن ﻧﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.

شرح در ادامه مطلب

  • بهروز ملایری